عنوان مطلب:

چرا هوش کسب و کار

خلاصه مطلب:
تاریخ مطلب:
چرا هوش کسب و کار

 

چرا هوش کسب و کار

 

هوش کسب و کار عبارت است از فرایندها، فناوری ها و ابزارهای مورد نیاز جهت تبدیل داده ها به اطلاعات ، اطلاعات به دانش و دانش به برنامه ای که محرک انجام اقدامات سود آور در کسب و کار است. هوش کسب و کار شامل انبار داده، ابزارهای تحلیلی کسب و کار و مدیریت دانش یا محتوی است.

تعریف فوق یک تعریف کاربردی است و به ویژه اینکه این ایده را در بر دارد که یک سلسله مراتب اعمالی بر حوزه های مختلف هوش وجود دارد.

 

اما مزایای حاصل از اجرای برنامه های هوش کسب و کار چیست و چه چیزی موجب میل به نهادینه کردن یک برنامه هوش کسب و کار در سازمان می گردد؟ و مهم تر از آن عوامل و محرک های عمده برای تجزیه و تحلیل کسب و کار کدامند و چگونه می توان مزایا را به صورتی اثربخش به ذینفعان مهم سازمانی منتقل کرد؟

یک رویکرد ساده برای توجه به ارزش برنامه هوش کسب و کار در فرایندهای کسب و کار، منبع ارزش تولیدی آنها، شاخص های عملکردی و جایی که عدم وجود دانش مانع دستیابی کامل به موفقیت در کسب و کار می گردد، به نظر می رسد. با طبقه بندی ابعاد ارزش کسب و کار، می توانیم روشی که هوش کسب و کار می تواند در بهبود و ارتقای عملکرد آن ابعاد نقش داشته باشد را ارزیابی نماییم.

یک مرور کلی ابعاد این ارزش را نشان می دهد:

 

  • ارزش مالی مرتبط با افزایش سودآوری اعم از بهره وری ناشی از هزینه های کاهش یافته یا افزایش درآمدها.
  • ارزش بهره وری و سودمندی مرتبط با افزایش بازده همراه با کاهش بار کاری، زمان کاهش یافته جهت اجرای فرایندهای یکپارچه (همانند تولید یا گردش کاری عملیاتی) و افزایش درصد تولید محصولات با کیفیت بالا یا دستاوردهای آنها.
  • ارزش اعتماد همانند رضایت بیشتری مشتریان، کارکنان یا تأمین کنندگان و همچنین افزایش اعتماد در پیش بینی، حفظ سازگاری گزارشات مدیریتی و عملیاتی، کاهش زمان ناتوانی در تحلیل و دست یابی به نتایج بهتر تصمیمات
  • ارزش ریسک مرتبط با بهبود دید به ارائه اعتبار، اعتماد در سرمایه و سرمایه گذاری های دارایی و مطابقت ممیزی ها با استانداردها و مقررات قانونی و صنعتی

 

البته بسیاری از مزایای دیگری هم جهت ایجاد و راه اندازی یک برنامه هوش کسب و کار درون یک سازمان وجود دارند. برخی مزایا بر توانایی پاسخ گویی به آنچه که ممکن است مهم ترین و اساسی ترین سوالات در مورد اینکه چگونه شرکتی کسب و کارهای خود را به انجام می رساند، متمرکز باشند. برای نمونه جالب است که چگونه تعداد اندکی از مدیران ارشد در شرکت می توانند به پرسش های ساده در مورد کسب و کار خود پاسخ دهند، مانند:

 

  • در طی 12 ماه گذشته در مورد هر محصول در هر منطقه جغرافیایی، چه تعدادی فروش داشته اید؟
  • 10 مورد از بهترین مشتریان شما چه کسانی هستند؟
  • ارزش هر مشتری خاص به چه میزان است؟

و ...

آنچه که بیشتر جالب توجه است این است که در برخی سازمانها، نه تنها نمی توانیم به این سوالات پاسخ دهیم، بلکه حتی امکان دارد چارچوبی وجود نداشته باشد که فردی بتواند این سوالات را بپرسد؟ در اینجا باید نقطه حیاتی ایجاد گردد و آن اینکه :

برای شروع یک برنامه هوش کسب  و کار جامع که هم فعالان فنی و هم مصرف کنندگان کسب و کار را مشارکت بخشد، تنها ابزارهای فیزیکی امکان پاسخگویی به این سوالات را فراهم نخواهد کرد بلکه مهمتر اینکه باید کاتالیزوری برای تغییر روش وجود داشته باشد که اعضای تیم در مورد انجام کسب و کار و چگونگی انجام اقدامات و سنجش نتایج آن اقدامات، بیندیشند.

برای مثال، پیش از اینکه بتوانیم تعیین نماییم که 20 تا از بهترین مشتریان  سازمان ما کدامند، باید قادر باشیم تا میان مشتری خوب و بد تمایز قائل شویم و نیز قادر باشیم تا مجموعه ای از شاخص های مورد استفاده جهت سنجش میزان خوبی را شناسایی نماییم. بنابراین به جمع آوری مجموعه ای مناسب از داده ها برای اندازه گیری، ایجاد و ادغام روش های مورد استفاده جهت گردآوری و تجمیع داده ها برای اندازه گیری، ایجاد فرایندهای مورد نیاز برای اندازه گیری، اطمینان از کیفیت آن داده ها تا نتایج اشتباهی ترسیم نگردد، دسته بندی نتایج به گزارشی مستدل و منطقی و یافتن روشی برای انتشار سریع و اثربخش نتایج این فرایند نیاز است.

 

اگرچه بسیاری از این فرایندها ممکن است با استفاده از فناوری استاندارد به حالت خودکار درآید، اما مهمترین بخش یعنی پرسیدن سوال درست، به ورودی مناسب ارائه شده از افراد متخصص و سرمایه گذاری در نتیجه نیاز است.